اینهمه استرس برای من که اصلاً اهل استرس نیستم، عجیب بود. آنقدر گرفتارش شده بودم که حتی در حال زمزمهی زیارت عاشورای سر پاس، بست شیخ بهاءالدین(ره)، هم ولکُنام نبود: «آخر چرا از دبیرخانه تماس نگرفتند؟ یعنی هیچکدام از کارهایم در جشنوارهی مطبوعات امسال رتبه نیاورده است؟ چهطور ممکن است؟»
زیارت عاشورا داشت به پایانش نزدیک میشد که امام رضا علیهالسلام آرامم کرد: «همین زیارت عاشورایی که الآن داری از حفظ میخوانی، از کجا آمده؟ یادت رفته همین ماه صفر امسال، سر پاس توی صحن جامع، شروع کردی به خواندن زیارت عاشورا و متوجه شدی که همهاش را حفظ شدهای؟ یادت رفته که این حفظ شدن را هدیهی امام رضا(ع) میدانستی؟ جایزه از این بالاتر؟ جایزهی جشنواره را میخواهی چهکار؟ گور بابای جشنواره!»
در همین حالوهوا:
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت